در قبرستان ابوطالب نمی دانم چه شد که یک دفعه یاد آقا افتادم. یعنی الان خامنه ای کجاست؟ دارد چه کار می کند؟ بی اختیار گریه ام گرفت. یاد اول بار که چشمم به خانه خدا افتاد، افتادم. از خدا خواستم سایه خامنه ای همواره بالای سر ما مستدام باشد که زد و باران گرفت. سه بار در مکه آن یک هفته ای که بودیم باران آمد. به خدا گفتم: کوچکی من را نگاه نکن، به بزرگی دعایم نگاه کن. بگذار ما پیوند ماه و خورشید را ببینیم. در همین خیالات بودم و مصمم شدم دلم را خوش کنم و خودم را تحویل بگیرم و برای آقا از دیار یار سوغات ببرم اما کالاهای اینجا مارک شان بوی لجن می دهد. خوانده بودم از آقا حاشیه ای بر یک سفرنامه حج که چه اشتیاقی دارد برای دیدن خانه خدا. خودشان که به “حسرت” تعبیر کرده اند. آقا ظاهرا یک بار و فقط ?? روزی حج مشرف شده اند و دوست داشتند بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری به حج بیایند که رهبری کردن برای من و شما مانع شد. آقا از زندگی خود حتی از حج خود برای ما زده است. ما برای ماه چه کرده ایم؟ … به خدا قسم داشتم در کنار قبرستان ابوطالب به سوغاتی خریدن برای آقا فکر می کردم و به اینکه این سوغاتی به جای مارک، پلاک داشته باشد و به جای برند، نشانی از پرنده های مکه و مدینه که پرنده ای شاید ابابیل، شاید ابابیلی که دقایقی پیش بر مزار ابوطالب؛ پدر علی نشسته بود، یکی از پرهایش را تقدیم سید علی کرد. پرنده را ندیدم اما همین طور که کنار دیوار کوتاه کنار قبرستان ایستاده بودم دیدم یک پر افتاد روی دیوار. پک بار گفتم: خامنه ای، علی نیست اما افتخار علی در این زمانه خامنه ای است. عجب معرفتی داری ای ابوتراب. این “پر” دلم را پر زد و برد بیت رهبری. خدا را شکر که مولای ما خامنه ای است. هر کس به کسی نازد ما هم به علی نازیم. پدران ما چقدر خمینی را دوست داشتند؟ ما خامنه ای را از آنها بیشتر دوست داریم. ما حتی در سفر حج هم آنقدر خودمان را تحویل می گیریم که برای مولای مان سوغاتی ببریم؛ آنهم چه سوغاتی! “پر” ی از پرنده ای که برگ برنده اش آشیانه داشتن در آسمان مزار پدر علی است. بگذار فاش بگویم به کوری چشم خفاش ها؛ “حج، بی ولایت خامنه ای هیچ فرقی با بت پرستی ندارد. خدا طواف بر گرد خانه اش را فقط به شرط پذیرش ولایت ولی اش قبول می کند. پس لعن علی عدوک یا علی و لعنت خدا بر دشمنان خامنه ای”
این متن به درخواست آقای قدیانی و با توجه به اینکه ایشان امروز از سفر حج بازگشته اند و دسترسی به نت ندارند توسط بنده (دوئل) درج شد. علت درج این متن هم سخنان آقای روح الامینی و همینطور مظلومیت شهیدان فتنه است. برایم جالب بود که حسین هنوز نیامده به کیوسک روزنامه فروشی رفته و از آنجا تماس گرفته بود که این متن را برایش بگذارم…. به هر حال ببخشید از حضور بی دعوت این حقیر.. یا حق
* * *
من از آقای روح الامینی یک سئوال دارم: چطور روز اولی که به شما گفتند فلانی ظاهرا بچه شماست و الان در کهریزک به دلیل آشوب طلبی زندانی است؛ آن زمان به دلیل اینکه نگران آبروی خود بودید و می دانستید بچه تان مرتکب چه خبطی شده حتی وجود چنین پسری را کتمان کردید و برای آزادی اش هیچ قدمی برنداشتید اما بعد که ایشان البته به نا حق کشته شد، شد پسر محبوب شما؟! و آنهم لابد شما شده اید پدر شهید؟ و پسرتان شده شهید؟ چطور خون فرزند مجرم شما از خون غلام کبیری عزیزتر شده؟ چطور مو را باید از ماست کهریزک با بهره از رانت مسئولیت بیرون بکشید اما شهدای بسیج در فتنه اخیر خون شان کشک است؟! مادر غلام کبیری هم مثل شما و صد البته هزار بار بیشتر از شما جگر گوشه اش را دوست داشت. بگذریم که حسین غلام کبیری آشوبگر هم نبود. یک بسیجی بود. یک عمار و مادرش شرمنده نمی شد اگر کسی حسین را فرزندش خطاب می کرد! آقای روح الامینی! پسر شما علیه خون پدر من به خیابان آمد نه علیه تقلب. شما در جرم پسرتان که البته خدایش بعید می دانم به این راحتی ها رحمت کند و خون بابا اکبرها را نادیده بگیرد، سهیم هستید. شما چرا از رانت خود برای شناسایی قاتل غلام کبیری استفاده نمی کنید؟ آقای روح الامینی! دل ما از شما خون تر است. شما چند روز داغ فرزند مجرم تان را کشیده اید؟ پدر بزرگ من می دانی چند سال است که وسط روضه علی اکبر امام حسین کارش به بیمارستان می کشد؟! تازه بابا اکبرها هیچ کدام شان مجرم هم نبودند. آری، دل ما خون است حتی از شما. شما خوب پدری نکردید. مادر من بدون بابا اکبر مرا بهتر تربیت کرد … بگذریم!
حامد اشعری: داداش حسین فردا از سفر حج برمیگرده. از اونجایی که میدونم این شعر رو با صدای حاج منصور خیلی دوست داره، در یک اقدام خودجوش در قطعه ?? میذارم. نمیدونم شاعر این شعر کیه، اما میدونم داداش حسین وقتی بیاد تو وبلاگ و این شعر رو ببینه شاید چشماش خیس بشه.
قدمگاه شهیدان است اینجا محل رشد ایمان است اینجا
کسی که انس با این خاک دارد برایش کعبه ی جان است اینجا
جماران قبله ی رزمندگان بود صفابخش جماران است اینجا
به کام ما گذشت این جا شب و روز مسیر شهر جانان است اینجا
در اینجا پای مهدی بوسه می خورد که تحت رحمت آن است اینجا
چه یارانی در اینجا پا نهادند دل جامانده سوزان است اینجا
هزاران خاطره در خود نهفته کتاب عشق بازان است اینجا
ز اشک فاطمه دارد نشانه شبیه بیت الاحزان است اینجا
به خون پهلوی بشکسته سوگند شکسته دل فراوان است اینجا
ز شب های پر از عطر مناجات همیشه نور باران است اینجا
در اینجا ترک عصیان می توان گفت که الحق توبه آسان است اینجا
شب قدری که گم کردیم اینجا محل فهم قران است اینجا
به یاد قبر های عشق بازی دل عاشق پریشان است اینجا
دلیل این که جاماندم زیاران خدا داند نمایان است اینجا
بگوش دل شنیدم عاشقی گفت که مهدی واقعه خوان است اینجا
شلمچه از دوئیت دور مان کرد همان توحید پنهان است اینجا
شهادت را از اینجا می گرفتند زمین عید قربان است اینجا
در اینجا می توان آرامشی یافت محل ذکر رحمان است اینجا
اگر چه کس نفهمد حرف ما را قدمگاه شهیدان است اینجا
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]